ترشک های بچگی
گوجه سبزی در دهانش میگذارد و از ترشی دلپذیری که دهانش را پر کرده است لذت میبرد.
خاطراتش یکی یکی از میان این گوجه سبزها سرک میکشند.
از وقتی به یاد می آورد عاشق مزه های ترش بود و خوراکی های ترش مزه را دوست داشت.
وقتی مادرش همیشه بعد از خرید کلی لواشک در دستانش میگذاشت ناخودآگاه از ته دل بوسه ای را روانه گونه هایش میکرد.
ترشی مزه کودکی هایش، ترشی مزه خانه پدری همیشه زیر زبانش بود.
اصلا انگار آن روزها لواشک و آلو و آلوچه مزه دیگری داشت.
با اینکه همیشه برای خودش خوراکی ترش مزه میخرید اما ترشک های خرید مادرش چیز دیگری بود.
باید بدانیم همیشه زندگی شیرین خوشبختی نمی آورد باید گاهی هم اتفاقات ترش بیفتد یا شاید تلخ و شور.
جوری باشد که آدم تکانی به خودش بدهد و در واقع قدر عافیت را بیشتر بداند.
بداند که خوشبختی همین داشته هایی است که نمیبیندشان.
پس قدر داشته هایمان را هرچقدر به نظرمان ساده باشند بدانیم.