سلام حضرت دلبر
16 خرداد 1399
#به قلم خودم
#پرنیا
گوش کن.
صدای نقاره، تیک تاک ساعت.
قرن ها از پی هم عبور می کنند.
تمام عالم را غبار بی کسی پوشانده است.
دستمال تمییز بر میدارم و خانه دل را گردگیری میکنم.
آخر مهمان عزیزی در راه است.
«عزیز علی أن أری الخلق و لا تری»
حیاط کوچک انتظارم را آبپاشی میکنم.
یادم باشد تمام باغچه را نرگس بکارم و روسری آبی ام را که عمری «دعای عهد» خوان سحرهای چشم انتظاری گشته را بر سر کنم.
مولای مهربانم!
اینجا دلهای بی قرار، هنوز هم مشکی پوش نبودنتان هستند.
و چه هارمونی دل انگیزی!
روسری آبی با مشکی روزهای دلتنگی!
چه دردناک! امروز هم شبنم دلتنگی نرگس های باغچه را آبیاری کردند.
اما!
ای صاحب دلتنگی های مدام!
دیگر کجا سراغتان را از پس کوچه های روزگار بگیرم.
وقت تنگ است!
تیک تاک ساعت، صدای نقاره، و عالم همچنان مشکی پوش نبودنتان.
«اللهم عجل لولیک الفرج»