می و مستوری و مستی همه بر عاقبت است
از وقتی از مکه برگشته بود همیشه لباس سفید میپوشید، معتقد بود سیاهی ها روی سفیدی بیشتر خودنمایی میکنند و این باعث میشود زود به زود لباسمان را عوض کنیم.
لباس سفید برایش یادآور خاطرات شیرین سفر حج بود.
آنجا پیمان بسته بود دیگر از محبوب ازلی اش جدا نشود، یادش باشد هر جا میرود خدا هست.
قلبش هم مانند لباس سفیدش میماند پس باید بیشتر مراقبش باشد.
چهره نورانی داشت با چروک هایی که صورت و دستانش را پوشانده بودند.
همیشه داستانی آموزنده در آستین داشت.
عمه فاطمه ما پیرزنی بود سرشار از تجربه، که همیشه دعای ورد لبانش برایمان این بود*مادر عاقبت بخیر شوی*
اکنون که یاد آن روزها می افتم با خود
می اندیشم چه دعای پر معنایی.
در دنیای کودکی همیشه فکر میکردم عاقبت به خیری یعنی چه؟
عاقبت بخیری یعنی ابتدا تا انتهای زندگی را طوری سپری کنی که خدا از تو راضی باشد.
در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است
درست است اما چه بسیار افرادی که تمام عمر خود را صرف عبادت میکنند اما هنگام پیری و مرگ از همه چیز روی گردان میشوند.
روایت داریم که نگه داشتن دین در آخرزمان مانند نگه داشتن آتش گداخته در دست است همانقدر سخت.
امروز میدانم عمه فاطمه چه دعای ارزنده ای در حقمان میکرد، در واقع درس زندگی بود این دعایش، درسی که حاصل سالها تجربه بود، بدون سواد، بدون خواندن.
می و مستوری و مستی همه بر عاقبت است
کس ندانست که آخر به چه حالت برود