بی نهایت عشق
عشقی تا بی نهایت.
انسان همیشه به دنبال عشق است.
و عشق مانند مویرگ در تمام کالبد زندگی انسان تنیده شده است.
گاهی قصه ی زندگی افراد بزرگ نشان میدهد که میتوان عاشق یک عشق زمینی بود و در پایان به معبود حقیقی رسید.
یک سوال مرا رساند به کتاب زیبای
*نیمه پنهان ماه*
عاشقانه ای تا خدا.
از اول غرق شدم در زیبایی عشق غاده و مصطفی.
غرق شدم در بی نهایت یک زیبایی.
وقتی غاده از مصطفی میگفت و وقتی دنیا در برابر وجود بی نهایت مصطفی سر تعظیم فرود آورده بود.
چقدر خواندن سرگذشت زندگی اسطوره های میهنم جذاب است پر از درس های زندگی.
هم مادی، هم معنوی.
انگار هر چه از دنیا میخواهیم درونشان نهفته است.
غاده نقل می کند که:
یك شب در تنهایی همانطور كه داشتم مینوشتم، چشمم به یك نقّاشی كه در تقویمی چاپ شده بود، افتاد. یكی از نقّاشیها زمینهای كاملا سیاه داشت و وسط این سیاهی، شمع كوچكی میسوخت كه نورش در مقابل این ظلمت، خیلی كوچك بود. زیر نقّاشی به عربی شاعرانهای نوشته شده بود:
«*من ممكن است نتوانم این تاریكی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی كوچك، فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان میدهم و كسی كه دنبال نور است، این نور هر چقدر كوچك باشد، در قلب او بزرگ خواهد بود*».
آن شب، تحت تاثیر این شعر و نقّاشی خیلی گریه كردم.
هنوز پس از گذشت این مدّت، نمیتوانم نهایت حیرتم را در اوّلین برخورد با شاعر آن شعر و نقّاش آن تصویر درك كنم. او كسی نبود جز «مصطفی چمران»… .
هر چه از جذابیتش بگویم کم است باید خواند تا درک کرد.