حضرت خورشید
در لابه لای کوچه پس کوچه های دوران بچگی دلم را به سویتان پرواز میدهم، آن هنگام که دغدغه ای برایم نبود مگر حظ سفری که هر سال مادربزرگم را *اگر بگویم از دورترین راه اغراق نکرده ام* به سویتان می
کشاند.
من خوشحال از همراهی هر سال با مسافرانی که چندین روز سختی سفر را به جان می خریدند تا زائر حرم امام رئوف گردند، باذوقی بی پایان امتحانات آخر سال مدرسه را پشت سر می گذاشتم.
آخر مادربزرگم یعنی مادر پدری من هر سال با تقبل هزینه های سفرش به مشهد توسط پدرم به این سفر راهی می شد و من هم با سواستفاده از این موقعیت همراهیش می کردم.
و چه همراهی دلنشینی، سرشار از ذوق٬ همراه با بازیگوشی های کودکی و اشتیاق بی انتهای دیدار حضرت خورشید.
تابستان همیشه برای بچه ها شیرین است اما برای من این دلخوشی با دوباره دیدار شما همراه بود و این شیرینی تابستانهایم را دوچندان می کرد.
با اینکه اینجا در گرماگرم تابستان آدم ها به ستوه می آیند و لحظه شماری می کنند برای خنکای پاییزی اما من عاشق این تابستانی بودم که با وجودتان متبرک می گشت.
بیشتر خاطرات تابستان های کودکیم را زیارت شما پر کرده است.
این روز ها چقدر دلخوشی هایمان دور است، همگی محبوس شده ایم در روزمره گی هایمان، با این بهانه که گرفتار رتق و فتق امور زندگی هستیم.
دیرزمانی است که دیگر تابستانهایم رنگ و بوی دیگری گرفته است پر از دلتنگی است از دوری شما.
آقا بحق جوادتان به پای بوسیتان بطلبید من را، چقدر دلم این روزها برایتان تنگ است.