عمریست دخیلم به ضریحی که ندارید
اجازه نزدیک شدن به آنجا را نداری. از همان دورادور تا چشم کار میکند تاریکی است. و مظلومیت به بلندای تمامی تاریخ. از دور که نگاه میکنی نا خودآگاه اول به دنبال نشانی از حضرت مادر هستی. و بیت الاحزان. بعد از ناامیدی از این همه ناپیدایی، به دنبال فرزندان. شجره طیبه. اینجا بین این همه تاریکی، دیدن انوار پر ز نورانیت و قداست چشم بصیرت میخواهد و پای در طریق دل گذاشتن. نام ائمه بقیع را که میشنوی یاد غربت و مظلومیت *امام مجتبی* قلبت را آتش میزند. کجا میتوان باور داشت در خانه بودن و غریب بودن را. *محبت امام مجتبی پیچیده شده است میان قلبهایی که بدون وقفه به عشق امام حسین چهل روز را سیاه برافراشتند*. *من حسینی شده دست امام حسنم* دستمال برداشته ام و تند تند تاریکی های درون را دستمال می کشم تا شاید آنچه از غم بردلم سنگینی می کند را بزدایم. آنگاه پای دل را بر می دارم و خود را پشت حصارهای بقیع می رسانم، هیهات از این همه غربت و مظلومیت. *السلام علیک یا ابامحمد یا امام حسن مجتبی* دست در دست آن همه خاموشی و سکوت بقیع را قدم می زنم. کاش ضریحی بود و دخیلی می بستم. *عمریست دخیلم به ضریحی که ندارید* پ ن. «دینی بود بر گردنم آقا، ادا نشد ولی قدری از سنگینی را زدود هر چند اندک».