دردونه حسن کبابی
عشق بین من و پدرم در خانواده زبانزد بود تا جایی که بعضی ها لقب عزیز دردونه حسن کبابی را به من داده بودند.
این دلدادگی به حدی بود که تمام تلاشم را میکردم که نکند کاری کنم که پدرم ناراحت شود.
اما بچگی بود و هزار شیطنت.
اما هر وقت کار اشتباهی انجام میدادم تنها تنبیه پدرم این بود که تا مدتها نه نگاهم میکرد و نه حرفی میزد.
هیچگاه نمیپرسید چرا اینکار را انجام دادی؟
و این سخت ترین تنبیه بود برای من.
اگر گاهی هم قرار بود توجیهی کنم میگفت:هیس، چیزی نگو.
و چه سخت است معبودم وقتی گناهانم را ببینی و آنگاه*لاتکلمون*
چه سخت است و غیر قابل تحمل.
قال اخسئوا فیها و لا تکلمون «آیه108/سوره المؤمنون»
و چه عذابی میتواند دردناکتر از این باشد.
پ ن: هر وقت خواستی گناهی انجام دهی با خود بیاندیش اگر کسی که عاشقش هستی و او را میپرستی از تو بخواهد با او سخن نگویی چه حالی خواهی شد.
الهی و ربی من لی غیرک
پ ن: البته دردونه حسن کبابی به بچه های لوس و پرتوجه گفته میشه ولی اعتراف کنم اصلا لوس نبودماا.