خیال عمر ابد داشتم فدای تو گشتم
دلم که تنگ میشود میرود یک گوشه از قلبم مینشینم و مدام خاطرات را زیر و رو میکند.
هر چه بیشتر بی محلی اش میکنم بیشتر سر لج می افتد.
میدانم چه مرگش است دوباره هوای شما، به سرش زده است.
دفتر لحظه هایم را یکی یکی ورق میزند، دل به دلش میدهم، حس اش را دوست دارم.
مدام اشک های بازیگوش گوشه چشمانم را پر و خالی می کنند.
برمیگردد به سه سال پیش، همانجا می ایستد و خیره خیره زل میزند به قشنگترین تصویر دنیا.
خودش را، «دلم»را ، می گویم آنجا جا گذاشته است، بعد از آن روز به پایم نمی آید.
هر فرصتی که پیش می آید تنهایم میگذارد و شتابان خود را پیش شما می رساند.
ناخودآگاه اشک ها نیز با او همدست میشوند، راه گونه هایم را طی میکنند و آرام آرام عکس ضریحتان را شست و شو میدهند.
خودم را به او می سپارم دستانش را میگیرم و فرسنگ ها راه را با دل می پیمایم.
«السلام علیک یا اباعبدالله… »
هوای بی کسیم بود آشنای تو گشتم
خیال عمر ابد داشتم فدای تو گشتم
مولای من، دست دلمان را از سفره محرم ات کوتاه نفرما.
ما زنده ایم به اشک و روضه برای شما.
اصلا همه سال را به این امید میگذرانیم.