تکه ای نور
#به_قلم_خودم
رد پیچک داخل گلدان را که خودش را به شیشه ی پنجره چسبانده تا از سردی اتاق در امان باشد را می گیرم و نگاهم گره می خورد با جلد مشکی رنگِ قرآن روی طاقچه.
از همان جا آرامش اش وجودم را احاطه می کند،
می روم و وسط آیه أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
می نشینم و خودم را به دستان مهربانانه پروردگارم می سپارم.
ذهنم را جستجو می کنم و پرت می شوم به سالها قبل، وقتی برای اولین بار با اصرار از پدرم خواسته بودم که برایم قرآن بخرد.
و پدرم با همه ی گرفتاری های آن روزهایش بعد از یک روز پرمشغله و گرم با یک مفاتیح و یک قرآن که هیچوقت مثلشان را ندیده بودم و بعد از آن هم ندیدم، وارد خانه شد، شوقی همیشگی را مهمان قلبم کرد.
همان زمان بود که با شادی پریدم و بوسه ای روانه صورتش کردم یعنی ممنونم.
بعد از آن بود که این قرآن شد همدمم.
پُزش را به تمام دوستانم داده بودم.
همه ی این سالها را با هم گذارنده بودیم.
بارها حوالی تمام مشغله ها، نگرانی ها و دلتنگی ها وقتی به دنبال یک پناهگاه امن بودم، آمده بود و محکم قلبم را در آغوش گرفته بود.
انگار یک تکه نور کنج اتاق خانه گذاشته باشند تا مبادا تاریکی ها قلبم را آزار دهد.
واقعا آن کس که تو را ندارد چه دارد و آن کس که تو را دارد چه ندارد؟؟؟
اینجا علقمه
نمیدانم
مدتی است نمیدانم هایم زیاد شده اند
از همون روز که بی هوا گفتید: پاشو بیا
اصلا چند روز بی قرار بودم
دل توی دلم نبود
همش بی قرار بودم
بی قرار اینکه نکنه دعوتم نکنید
ولی یهو گفتین پاشو بیا
قدم زدم باهاتون
تمام سفر قلبم دستتون بود
اصلا حال و هوام عجیب بود
باهام که بودین عجیب تر هم شد
وقتی من موندم و علقمه
دلم خیلی تنگ سفر راهیان نور هست،راهی نور شدن دلتنگی هم دارد…
من موندم و زیارت عاشورا
اصلا کی گفت زیارت عاشورا بخونم
نمیدونم چی شد
یدفعه دیدم دارم زیارت عاشورا میخونم
گفتید آخه اینجا علقمه هست
مگه میشه زیارت عاشورا نخوند
انسیه حورا
#به_قلم_خودم
چه کسی میتواند ادعا کند که شأن و منزلت مقام زن را میشناسد بجز خالق یگانه خلقت.
وقتی همه عالم در مقابل مقام والای فاطمه سلام الله علیها سرتعظیم فرود می آورد
«اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ»
این یعنی اول و آخر خلقت عالم، از آن زنی است به نام فاطمه سلام الله علیها.
حالا هی ادعا کن می دانی زن کیست.
تو اصلا زن را نمی شناسی اگر الگوی ات انسیه حورا نباشد.
چه کسی میداند، مقام زن بودن را، مادربودن را، مطهره و منصوره بودن را.
زن یعنی فاطمه سلام الله علیها،
یعنی بتول، مبارکه، حورا.
زن یعنی زهرا.
و فاطمیه یعنی مادری که حرم ندارد.
حال دلم خوب نیست.
دلم در بیت الاحزان غریب فاطمه است.
بقیع است !
کنار دلشوره های مجتبی است .
دلم مدینه، کنار غریبانه های مولا جا خوش کرده است.
دلم پیش زینب سلام الله علیها است.
کنارروضه تحیر زینب در کوچه ،*وقتی بندغلاف شمشیر بر گردن پدر بسته اند* و مادر را سیلی میزنند .
دلم در کوچه پس کوچه های بنی هاشم به دنبال عزیز گمشده ای است که نامش را چندسالی است عشق گذاشته ام.
کنار آنکه دلم را پیش اش جاگذاشته ام.
دلم فاطمیه ها به دنبال آرامش نگاه مادراست.
میشود مثل وقت هایی که برای همسایه ها دعا میکردید برای منم دعا کنید مادر .
مادر … .
رهبری فرزانه
#به_قلم_خودم
گاهی اوقات با خودم می اندیشم، داشتن رهبری اینگونه فرزانه از توفیقات حضرت باری تعالی به بندگان خاص اش می باشد.
چقدر خوب!
چقدر امیدوارکننده است وقتی خودم را به واسطه رهبرم از بندگان خاص خدا می دانم.
گاهی هم ناراحت میشوم از این دیر رسیدن به وجود پربرکت و معنوی ایشان.
چقدر بد است که حداقل ما حزب الهی ها، ما انقلابی ها، ما طلاب شخصیت والای ایشان را در صفتی خارج از یک رهبر سیاسی و حتی درون سیاسی نمی شناسیم.
کتاب *شرح اسم*از آن کتابهای دلبر است.
همان ها که باعث پرتاب انسان به چندپله بالاتر از سطح آگاهی معنوی کنونی انسان است.
زندگی رهبر عزیزم پر است از اتفاقات ناب، برای شروع یک حس فوق العاده از داشتنش.
در قسمتی از این کتاب اینگونه روایت شده است که:
علی آقا(مادر اینطور صدایشان می زده) گرفتار تصمیمی می شود که گرفتنش سخت و شاید برایشان آن زمان سرنوشت ساز بوده، ادامه ی حضورشان در قم و تحصیل در آنجا و یا بازگشت به مشهد برای مونس پدر کم بینایشان شدن!
از استادشان مشورت میخواهند.
«پاسخی شنید که او را به فکر فرو برد، تا جایی که تصمیم گیری را برایش آسان کرد. استادگفت: از قم دست بکش و به مشهد برو، می دانم که دنیا و آخرتت در قم است و نمی توانی آن ها را رها کنی اما خدا می تواند دنیا و آخرت تو را از قم به مشهد منتقل کند، گره ای که داشت کور می شد باز شد
…بعدها گفت که اگر توفیقی در زندگی داشته، ناشی از گوش شنوی ها، نیکی ها و عمل به وظایفی بوده که می بایست در حق پدر و مادر ادا شود.»
از جمله کتابهایی که خواندنش برای همه،از جمله طلاب واجب است.
بی نهایت عشق
عشقی تا بی نهایت.
انسان همیشه به دنبال عشق است.
و عشق مانند مویرگ در تمام کالبد زندگی انسان تنیده شده است.
گاهی قصه ی زندگی افراد بزرگ نشان میدهد که میتوان عاشق یک عشق زمینی بود و در پایان به معبود حقیقی رسید.
یک سوال مرا رساند به کتاب زیبای
*نیمه پنهان ماه*
عاشقانه ای تا خدا.
از اول غرق شدم در زیبایی عشق غاده و مصطفی.
غرق شدم در بی نهایت یک زیبایی.
وقتی غاده از مصطفی میگفت و وقتی دنیا در برابر وجود بی نهایت مصطفی سر تعظیم فرود آورده بود.
چقدر خواندن سرگذشت زندگی اسطوره های میهنم جذاب است پر از درس های زندگی.
هم مادی، هم معنوی.
انگار هر چه از دنیا میخواهیم درونشان نهفته است.
غاده نقل می کند که:
یك شب در تنهایی همانطور كه داشتم مینوشتم، چشمم به یك نقّاشی كه در تقویمی چاپ شده بود، افتاد. یكی از نقّاشیها زمینهای كاملا سیاه داشت و وسط این سیاهی، شمع كوچكی میسوخت كه نورش در مقابل این ظلمت، خیلی كوچك بود. زیر نقّاشی به عربی شاعرانهای نوشته شده بود:
«*من ممكن است نتوانم این تاریكی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی كوچك، فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان میدهم و كسی كه دنبال نور است، این نور هر چقدر كوچك باشد، در قلب او بزرگ خواهد بود*».
آن شب، تحت تاثیر این شعر و نقّاشی خیلی گریه كردم.
هنوز پس از گذشت این مدّت، نمیتوانم نهایت حیرتم را در اوّلین برخورد با شاعر آن شعر و نقّاش آن تصویر درك كنم. او كسی نبود جز «مصطفی چمران»… .
هر چه از جذابیتش بگویم کم است باید خواند تا درک کرد.